سخنی از حضرت دوست....

ساخت وبلاگ
اصلا یه حالی بودم برای رفتن این مراسم ختم نمیدونستم باید ناراحت باشم یا هیجان زده..نگرانی داشت شبیه خوره منو می خورد میترسیدم کسی را ببینم که کلا سعی کردم فراموشش کنمنه اینکه دلتنگ باشم یا مشتاق، اصلا، فقط ترسیده بودم ببینم و حالم بد شهببینم و تمام خاطرات تلخم زنده شه، ببینم و یاد ظلم هایی که به خودم کردم بیفتممن تاوان سنگینی دادم تا فراموش کنم نوشته شده در جمعه بیست و یکم مهر ۱۴۰۲ساعت 23:46 توسط f.sh| سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 21:56

کتاب باج خیلی قشنگه

الان که دارم می خونمش شدیدا داره آشنا به نظر میاد

مطمعنم تو مجردی خونده بودمش

من کلا عشق کتاب‌های دانیل استیل هستم

مخصوصا عشق و جواهر

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ساعت 23:55 توسط f.sh|

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 21:56

صدای عاقد شبیه زنگ ممتد تو گوشم تکرار میشدوکیلم؟؟؟؟تازه داشت مغزم کار می‌کرداگه من بله را بگم دیگه نمیتونم به امید فکر کنمدیگه فکر کردن بهش میشه خیانت به پسری که الان با کت و شلوار دامادی و لبخند عمیقش کنارم نشستهمن چیکار کرده بودم؟ چرا بیخود با زندگی خودم و مجید بازی کردمباید بزنم زیر همه چیزمن هنوز دست های گرم امید را میخوام، لبهای پر حرارتش را، بغل مهربونش راخنده های بیخیالش، شوخی هاش، بودنش حتی دعواهاشدرسته اون من رو نخواست و ازدواج کرد ولی من چرا لجبازی کردمچرا باید به خاطر در آوردن لجش ازدواج می کردممنی که دو سال بعد از ازدواجش هم کنار موندمبا سقلمه ای به پهلوم نگاهم از اون مات بودن در اومد و به تصویر خودم و مجید تو آیینه خیره شدمچقدر قشنگ شدم... مطمعنم زیباترین عروسی شدم که تو کل عمرم دیدماین تقریبا حرف تمام آدمهایی بود که امروز من رو دیدندل رو به دریا زدممن دیگه به امید فکر نمی کنم_ با اجازه پدر و مادر عزیزم و بزرگ تر ها بعلهو صدای کل و شادی تمام اتاق بزرگ خونه پدربزرگ را پر کردو دقیقا همین سرم اومد بالا چشام میخ شد رو دو تا چشم طوسی امیدچرا اینطوری نگام میکنه ؟اون که خودش اول رفت !!!و من که سعی می کردم قول لحظه بعله گفتنم یادم بمونه و چشام را چرخوندم رو مجید و به روش لبخند زدمسلام زندگی..******داستان سلام زندگی داستانی که هر شب سعی میکنم یک پارت بنویسم شدیدا بداهه و یهویی بدون هیچ تصویر قبلی حتی خودمم نمیدونم پارت بعدی چی میشهشدیدا به حالات روحی و روانی من بستگی دارهمن این سبک نوشتن را قبلا با داستان ماجراهای من و همکار امتحان کردم خودم شدیدا داستان را دوست داشتم و دارم اگه استقبال بشه از این داستان قطعا پی دی اف اون را هم اینجا آپلود میکنم برای عزیزانی که دوست دارند سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 21:56

هر وقت ادعا کردی عاشق شدی یادت باشه فقط بوسیدن و مهربونی و خرج دادنش نیستاینکه ببریش سفر و دور دور و خرید کنی و ببریش رستوران مهم هست ولی نه به اندازه حفظ غرورشتو جمع احترامش را نگه دارپیش بچه هات غرورش را خرد نکنحتی بین خودت و خودش هم یک سری حریم ها را حفظ کنایراداش را نکوب تو صورتش به هوای اینکه من و تو غریبه نیستیممیخوای عیبهاش را بهش بگی با احترام و درست مطرح کنهمسر ادم از هر کسی اگه ایرادهاش را بشنوه شاید ناراحت بشه ولی وقتی از همسر خودش میشنوه خرد میشه نابود میشهعزت و اعتماد به نفسش از بین میره و این یعنی دیگه هیچی براش مهم نیست حتی بودن تو نوشته شده در شنبه یکم مهر ۱۴۰۲ساعت 13:8 توسط f.sh| سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 15:54

عشق خوبه شبیه عشق آقای راچسترباشه تو کتاب جین ایر

عاشق روح ادم ها شدن خیلی زیباتر از ظاهر و صورت ادمهاست

و صد البته جین ایر هم شخصیت جالبی داره و لیاقت این عشق را داره

نوشته شده در شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲ساعت 12:43 توسط f.sh|

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 15:54